خسته ام از نوشتن از عشق...از نوشتن این همه احساس...خسته ام از این کلمات کودکانه...
خسته از جست وجو کردن...خسته از فراموش کردن بودنم ، فراموش کردن هستی ام....
خسته از بازیهای بچه گانه ، از بازی با این همبازیهای بچه تر ازخودم....
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری به سوی آن...
خسته از دویدن برای رسیدن...برای رسیدن به هیچ...
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهاییش....
خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق...
از اعتیاد چشمانم به اشک...از اعتیاد روحم به غم و قصه...
خسته از جاروکردن خرده شیشه های دل..و به زیر سئوال رفتن عشق....
خسته ام...خسته...خسته خسته....
خسته از این صبر و انتظار...خسته از تکرار روزها....
خسته شدم از رویای بی تو.....خسته شدم از خودم....خسته شده ام از.....
نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:
خستگی,
صبر,
رویای بی تو,
اشک,
ساعت
10:11 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH
| |