سکوتی به وسعت دلتنگی...

ღ♣ஜ♫●•▪Lovely●•▪♫ஜ♣ღ

برگرد...

یادت را جاگذاشته ای...

نمیخواهم عمری به این امید باشم که برای بردنش برمی گردی....

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:17 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 خـــدایـــاهـــوس نــه

محتاج آغـــوش واقعی هستــــم !!!


نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3:50 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:45 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 نگران نباش....

حال من خوب است.......
 
بزرگ شده ام........
 
دیگر انقدر کوچک نیستم......
 
که در دلتنگی هایم گم شوم !
 
آموخته ام........

 

 
که این فاصله ی کوتاه
 
بین لبخند و اشک.....
 
نامش زندگیست !
 
آموخته ام.......
 
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
 
راستی.......
 
دروغ گفتن را هم خوب یاد گرفته ام.......
 
حال من خوب است.......
 
"خوب خوب" 
...................................
 
نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:دروغ,آموخته ام,,ساعت 1:38 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 وقتی دلت خسته شــد ،

 
 
 
ديگر خنده معنايی ندارد ...
 
 
 
فـقـط می خندی تا ديگران ، غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
 
 
 
وقتی دلت خسته شــد ،
 
 
 
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
 
 
 
فـقـط گريه می کنی چون به گريه کردن عادت کرده ای !
 
 
 
وقتی دلت خسته شــد ،
 
 
 
دیگر هيچ چيز آرامت نمی کند به جز دل بریدن  و رفتن ...
 
نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:12 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

شــــاید یــــک روزی . . .
یــــک جــــــــایی . . .
بــــی تفــــاوت از کنــــار مــــن بگــــذری
و بگــــویــــی . . .
ایــــن غــــریبه چــــقدر شــــبیه خاطــــراتم بــــود . . .
نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 7:7 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

و من هنوز عاشقم...

آنقدر که

می توانم هر شب 

بدون آنکه خوابم بگیرد

از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم

و دست آخر

همه را فراموش کنم

آنقدر که می توانم

اسمت را

روی تمام آبهای دنیا بنویسم

و باز هم جا کم بیاورم

آنقدر که می توانم

شب ها طوری به یادت گریه کنم که

خدا جایم را با آسمان عوض کند!

و من هنوز عاشقم

آنقدر که میتوانم

چشم هایم را ببندم

و خیال کنم:


هنوز دوستم داری!

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 6:42 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

گریه ها امانم را بریده اند

 

می خواهم حرف بزنم.

 

 دلم آنقدرگرفته است، که می خواهم به اندازه هزارقرن گریه کنم.

 

 می خواهم نباشم.

 

 حس می کنم جایی ازقلبم سوراخ شده است

 

خسته ازتو نیستم

 

خسته ازهیچ کسی نیستم.

 

 خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم

 

خسته ازاین همه دوری هستم.

 

فاصله آدمها نسبت بهم آنقدرزیاد شده است، که گویی کسی، کسی را درک نمی کند.

 

کسی صدای " دوستت دارم " های کسی را هم نمی شود.

 

همه روابط به قدر پوسته تخم مرغی ،ظریف و ضعیف و شکننده شده است.

 

صداقت ،کمترخریداری دارد.

 

معامله ،به زیور و زینت و ظاهراست.

 

 صداقت را جوابی جز ناسزاگویی های بی رحمانه هیچ نیست.

 

 جای دوست و دشمن عوض شده است.

 

 خاطر کسی را که بخواهی خاطرت را پریشان وخط خطی می کند.

 

یا باید مثل همه باشی ، یا اگر مثل کسی نباشی ، لابد مشکلی داری.

 

 یا دیوانه ات می پندارند، یا عقب افتاده. بی تمدن.

 

دلم گرفته است.

 

 از خودم.

 

 از خودم، که می ترسم مثل دیگران باشم.

 

تنهایی آدمها با تعدادی ازاشیا ازجنس من یا تو پرنمی شود

 

جای خالی تنهایی آدمها را کسانی پر می کنند که بفهمندشان.

 

  به عشق کسی نیاز ندارم.

 

 به دوستی کسی نیاز ندارم.

 

 نیازمند کسی هستم که مرا بفهمد

  

 مرا آنگونه که هستم بفهمد.

 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 6:33 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

تو همیشه در یاد منی

 

اسمان به اسمان

کوچه به کوچه

رویا به رویا

هر جایی که می نگرم با منی

اما باز هم دلم برایت تنگ میشود.....

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 5:39 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

 
می پوشانم دلتنگی ام را ...
با بستری از کلمات،...
اما باز
کسی در دلم
تو را صدا میزند....
نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 5:33 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

مگه رو لبام برچسب خنده نزدم ؟
پس...
روی قلبم هم برچسب یه قلب سالم رو میزنم....
شاید یه روزی...
یه جایی...
با یه حرفی...
همه چیز رو فهمید...

 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 5:22 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم
آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام را
برایت به زمین بکوبم
احساس من قیمتی داشت
که :
تو برای پرداخت آن ،
فقیر بودی......

 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 5:16 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 شعرهایم فریاد میزنند

آنقدر فریاد کشیده اند
 
که صدایشان گرفته است
 
دیگر نای فریاد ندارند
 
اما به سکوت تن نمیدهم
 
که بی صدایی بزرگترین عذاب است
 
دیگر رمقی برایم نمانده
 
شعرهایم تنها درماندگیم را به تصویر میکشند
 
همانند آینه ام
 
که این روزها با نگاه سردش سرزنشم میکند
 
تنم سرد است
 
و روحم سردتر
 
نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:48 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 می دونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشمهات رو میبندی؟؟؟؟

وقتی میخوای گریه کنی چشمهات رو

 
 میبندی؟؟؟ وقتی میخوای خدارو صدا کنی چشمهات رو میبندی؟؟؟
 
وقتی میخوای کسی رو ببوسی چشمهات
 
رو میبندی؟؟؟؟ چون قشنگ ترین لحظات این دنیا قابل دیدن نیستنن
نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:27 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

باید اسمم را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنم.....تاهمه بدانند ، یک نفر با سنگین ترین بار دلتنگی روی شانه هایش :

تو را دوست دارد ...

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:35 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

خسته ام از نوشتن از عشق...از نوشتن این همه احساس...خسته ام از این کلمات کودکانه...
خسته از جست وجو کردن...خسته از فراموش کردن بودنم ، فراموش کردن هستی ام....
خسته از بازیهای بچه گانه ، از بازی با این همبازیهای بچه تر ازخودم....
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری به سوی آن...
خسته از دویدن برای رسیدن...برای رسیدن به هیچ...
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهاییش....
خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق...
از اعتیاد چشمانم به اشک...از اعتیاد روحم به غم و قصه...
خسته از جاروکردن خرده شیشه های دل..و به زیر سئوال رفتن عشق....
خسته ام...خسته...خسته خسته....
خسته از این صبر و انتظار...خسته از تکرار روزها....
خسته شدم از رویای بی تو.....خسته شدم از خودم....خسته شده ام از.....

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:خستگی,صبر,رویای بی تو,اشک,ساعت 10:11 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

وقتی دنیا از ما طلبکار است....وقتی به عالم و آدم بدهکاریم....
وقتی توان بازپس دادن بدهی ها را نداریم.....
ناگاه:
خود طلبکار میشویم...از عالم و آدم!
دنیا را پر از آدمهایی میبینیم که انگار تنها هدفشان نابودی ماست !
شاید این ژست طلبکارانه ظاهرا آراممان کند...
اما وقتی............ با خودمان خلوت میکینیم.....
خوب میدانیم که بدهکاریم ! بدجوری هم بدهکاریم !
نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:6 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

امروز...روز آخر مدرسمون بود...روز آخری که بعضیا دیگه همدیگه رو نمیدیدن...تا آخر عمرشون......روز آخری که تقریبا بیشتر بچه هامون گریه میکردن...نه! لوس نیستن! فقط بعضیاشون دیگه دوستاشونو نمیبینن...بعضیاشونم......
دوستمون گفت برای جدایی هامون گریه نمیکنم...بخاطر این گریه میکنم که چرا توی سال ، قدر لحظات باهم بودنو ندونستیم...چرا هممون فقط برای دوستیا نقشه میکشیدیم و به این فکر نمیکردیم که با این نقشه ها میخوایم به چی برسیم؟چیو میخوایم ثابت کنیم....دوستمون راست میگفت....وقتی به حرفش فکر میکنم گریه ام میگیره...وقتی به این فکر میکنم که اوایل سال ، چقدر مهربون و صمیمی بودیم...یه حس عجیبی بهم دست میده....ما خوشحال بودیم که سال و مدرسه داره تموم میشه...اما....امروز انگار همه خاطرات از اول سال تاحالامون – که با دوستای صمیمیه دیگه مون داشتیم- توی ذهنمون ناخواسته مرور شد و ....
ممکنه تعجب کنید...که ماتوی این وبلاگ درباره چیز دیگه ای مینویسیم اما این یکی موضوعش به بقیه هیچ ربطی نداره....اما در واقع این هم برمیگرده به همون حس دلتنگی..................
........که وقتی دلتنگ میشی ، لااقل میبینی دورت آدمایی هستن که با بودن باهاشون شاید اون دلتنگی نه اینکه از بین بره ، نه اینکه کمرنگ شه،نه! فقط کمی شاد میشی و حداقل بعدش دوباره به درد بزرگت - دلتنگی– فکر کنی...و انگار نه انگار که چند مدت قبلش با دوستات میخندیدی...ولی وقتی بعضی از دوستات تبدیل میشن به یه مشت آدم چرت و توخالی ، وقتی دوستات عادت میکنن تا بهت کلک بزنن و تو روزه روشن دورویی کنن و رفتاراشون از زمین تا آسمون فرق کنه...وقتی دوستای دیگت – نه دوست ،بهتره بگم همکلاسیات – همه زورشنو میزنن تا دوستی تو و دوست خییییییییییییلی صمیمیتو از بین ببرنو خراب کنن و اون دوستت هم خیلی راحت به خواسته اونا تن بده و بزاره بره...اون وقته که اون دلتنگیه روی سرت خراب میشه...درست مثل یه آوار...مثل یه زلزله....  تنها کاری هم که بتونی بکنی اینه که نقش بازی کنی...که مثلا همه چی خوب و خوشه و هیچی تو زندگیت ، هیچ تغییری نکرده...و  تنها دوای دردت که در واقع بهش عادت کردی و تنها با اون آرم میشی ، میشه :
اشک.....
 
نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:44 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم...


دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است...

 

میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است ...با همین حال و روزم ...هدر رفت تمام

سالها...


میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم

 

، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…

 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:حسرت,دیروز,امروز,خوش خیالی,بی تابی,ساعت 7:14 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق

زندگی یعنی لطافت ٬ گم شدن در نرمی عشق

 
 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 7:5 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

از علامت های سوال متنفرم....از علامت های تعجب بیزارم.....

ریاضی را دوست ندارم اما......تمام زندگیم پر شده از علامت سوال و هر چه می کوشم به جواب نمیرسم........

هر حرفی که میشنوم ناخواسته علامت تعجبی بزرگ بر ذهنم حک میشود.....تمام زندگیم مملو از معدله مجهول

آدم هایی است که انگار جوابی ندارند....

کاش زندگی مثل شعری عاشقانه بود که خواندنش حسی خوشایند می آفرید و آهنگ کلامش آرامش میداد....کاش

در روابطمان حتی اگر هماهنگ نبودیم و قافیه و ردیفی نمی یافتیم،حداقل در شعری نو یا سپید لب می گشودم و

احساس را به بند کلمات میکشیدیم........

کاش زندگی هم مثل کلاس ادبات هایی بود که همیشه عاشقشان بودم..................کاش ناچار نبودم که مرتب

معادله نگاه ها و حرف ها را حل کنم.....کاش مرا به اجبار سراین کلاس ریاضی خسته کننده نمی

نشاندند........اما.....

                              افسوس که من عاشق ادبیاتم و

                آدمهای دور و برم،شیفته ریاضی....

نوشته شده در دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:,ساعت 7:11 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود

زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !
 
من
 
در این بغض های هر لحظه
 
در این دلتنگی های مدام
 
در این آشفتگی های دقایقم
 
دارم
 
سکوت
 
می شوم
 
با من از عشق چیزی بگو
 
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود..!!
نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:1 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

 

دوباره دلم برایت تنگ شده است ، دوباره دلم
 
هوای تو را
 
کرده است.
 
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی
 
و من نیز برایت از
 
عشق بگویم.

بگویم که خیلی برایم عزیزی ،
 
برایم بهترینی.

دلم تنگ است و تو نیستی ،
 
باید با این دلتنگی بسازم و
 
بسوزم.

دلم تنگ است برای راه رفتن در کنارت ،
 
دست گذاشتن در
 
دستانت ، نگاه به آن چشمهای زیبایت.

فاصله بین من و تو غوغا می کند و
 
این قلب را دلتنگتر می
 
کند.

کاش در کنارم بودی ، خیلی دلم گرفته است.

وقتی دلم تنگ می شود در گوشه ای مینشینم و به یاد آن
 
لحظه که در کنارمی
 
اشک میریزم.

کاش همیشه در کنارم بودی و حتی یک لحظه نیز از من
 
دور نمیشدی.

این دل بدجور بهانه تو را میگیرد ، نمی دانم چگونه با این
 
دل بهانه گیرم بسازم!

 

نوشته شده در سه شنبه 11 خرداد 1391برچسب:****,ساعت 2:30 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

 

 

روزهای بی توبودن
 

چه آسون از کنارم میگذرن
 

مثل یه غم تو روزهای بارونی پاییزی
 

مثل صدای خش خش برگها زیر پام
 

انگار تو اصلا نبودی
 

انگار یه خیال بود یه خواب
 

تو این سکوت شبهای بی تو بودن
 

درد یه عاشق رو فقط ستاره ای میدونه
 

که ماهش رفته زیر ابرهای تیره

نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:7 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

به كوری چشم تو هم كه باشد حالم خوب ِ خوب است

اصلا هم دلم برایت تنگ نشده

حتی به تو فكر هم نمی‌كنم

باران هم تو را دیگر به یاد من نمی‌آورد

مثل همین حالا كه می‌بارد...

لابد حالا داری زیر باران قدم می‌زنی

 .

.

.

.

.

.

.

هاها!! شوخي كردم دقيقاً بر عكس اينه!!!¡¡¡¡

 

 

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:16 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

فقط تو میدانی که چقدر پشیمانم....پشیمان از بی تو بودن....

پشیمان از با غیر تو بودن....

پشیمان از تمام لحظه هایی که بی تو گذشت و بی تو خواهد آمد....

پپشیمانم از تمام جملاتی که گفتم و نام تو در آن نبود....پشیمانم از تمام افکاری که ردی از تو نداشت...

پشیمانم!!پشیمان!!

و اکنون هر لحظه بارها سوالی را از خود می پرسم...

لحظه ای به قلب مهربانت و بی کرانگی عشقت رجوع کن....

و اکنون پاسخ را بگو:

می توانی مرا ببخشی؟!

نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:21 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

فاصله ها را نادیده می گیرم...تا بدانی دوستت دارم با همه فاصله هایش...فاصله هایی که شب ها،آنها را جزو مشق های شبانه ام مرورشان میکردم و دست آخر هم انها را به فراموشی میسپاردم...ثانیه ها،روزها و ماههایی که بی تو گذشت را هم نادیده می گیرم چون آنها حقیرتر از آنند که بهانه ای برای از یاد بردنت باشند...انجماد قلبم و خشکی چشمانم را هم نادیده میگیرم چون انجماد قلبها را از خشکسالی چشم ها میتوان فهمید،چشمی که گریستن نمیداند زیستن نمیتواند....تنهایی ام را نادیده میگیرم چون تنهایی شاخه درختی ست پشت پنجره ام..گاه لباس برگ میپوشد پگاهی لباس برف اما همیشه هست...پس حالا که همیشه هست ندیده اش میگیرم تا غم بودنش روی دلم سنگینی نکند....

با این همه اما...

باران را ندیده نمیگیرم،چون باران حضورت که ببیارد،تنهایی ام خشکسالی اش را جمع میکند،به حرمت قطراتی از جنس تو.....نبودت را نادیده نمیگیرم...چون نمیخواهم نبودت از شمارش انگشتان بیشتر شود.....اما این روزها کاری از دستم برنمی آید...

 

تو را نادیده نمیگیرم....چون:

به من زندگی دوباره بخشیدی و به من نشان دادی دوستت دارم چه رنگیست....تو به من نشان دادی جمله دوست دارم،چه جمله قشنگیست و چقدر میتواند تنهایی های انسان را پر کند،با اینکه فقط یک جمله است...

نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:17 PM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 من يک شکلات گذاشتم توي دستش .او يک شکلات گذاشت توي دستم .

من بچه بودم . او هم بچه بود. سرم را بالا کردم او هم سرش را بالا کرد . ديد که مرا ميشناسد .
خنديدم . گفت :« دوستيم ؟ »
گفتم : «دوست دوست »
گفت : « تا کجا؟‌»
گفتم : دوستي که « تا » ندارد !.
گفت : « تا مرگ ! »
خنديدم و گفتم : « گفتم که تا ندارد ! »
گفت : « باشد ، تا پس از مرگ !‌»‌
گفتم :‌« نه نه نه ، تا ندارد !!!!!!!
نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:25 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 مرا کم اما همیشه دوست داشته باش... :

این وزن آواز من است. عشقی که گرم وشدید است، زود می سوزد وخاموش می شود. من سرمای تو را نمی خواهم، ونه ضعف یا گستاخی ات را. عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد، گویی که برای همه عمر، وقت دارد. مرا کم اما همیشه دوست داشته باش. این وزن آواز من است. اگر مرا بسیار دوست بداری، شاید حس تو صادقانه نباشد. کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد!

من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد. من راضی ام. دوستی پایداراز هر چیزی بالاتر است.

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:22 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:16 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |

 

 

 

 

دیدن عکسهایت، شنیدن صدایت، تکرار خاطره هاست!

خاطره هایی به رنگ سبز، به شیرینی لحظه های کنار تو بودن!


کاش دوباره خاطره ها تکرار شوند!
کاش دوباره در کنار هم بنشینیم و من از بی تابی و بی قراری دلم برایت

بگویم.


راه رفتن در کنارت آرزوییست همیشگی!

گرچه دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی اما روزگار چنین نمی خواهد


و من به همان چند لحظه در کنار تو بودن نیز قانعم!

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:57 AM توسط GhazaleH & ReyhaneH| |


Power By: LoxBlog.Com